۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

همه چی آخرش به مراد من

چقدر عمر آدمی زود می گذره................
همین پارسال بود من رشته ام ریاضی بود وعذاب می کشیدم از دزسهام.
ولی امروز....دفترچه ی کنکور اومد ومن گروه آزمایش هنر رو تیک زدم...پارسال اصلا این فکر رو نمی کردم.....
همه چی توی رویاهام بود....الان ماه ها خیلی زود می گذره...
مامان بابام میگن من سرتقم و به هر چی می خوام به طرزعجیبی می رسم....ولی هیچ وقت این موضوع رو باور نکرده بودم....اگه اونجوری بود الان دیپلمم ریاضی نبود که....هنر بود.ولی الان خوشحالم ریاضیه... ..عمومی هام عالین........الان هنر خوندنم راحت شده...............مرسی
ولی اون آرزوی نهاییم چی؟اینکه نقش آفرین شم؟کارگردانی کنم؟فیلمنامه بنویسم؟بشم مهتاب عبقری...
همون مهتاب عبقری که همیشه توی ذهنم می ساختم وبهش اسکار جایزه می دادم و روی فرش قرمز کن راه می بردمش.......
همون مهتابی که........توی یونیسف هم کار می کنه....همونی که توی جهان مطرححه کارنامه ی کاریش کلی کارگردان توپ داره.....جیم جارموش....رومان پلانسکی.......اصغر فرهادی........خودش کارگردانه.....
به اونها هم میرسم....مگه به اینش نرسیدم که هنر بخونم؟رسیدم دیگه؟اونم میشه. چرا نشه؟

هیچ نظری موجود نیست: