۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

من خودخواه ودرخت سرما خورده

از خواب که پا میشم....خمار وخسته......میرم دم پنجره تا با درختم،همسایه ودوستم گپ بزنم.
ازش می پرسم چطوره ؟وچرا دیشب اونقدر به پنجره چنگ می انداخت؟
میگه: باد می اومد سردم شد گفتم ببینم که پتویی داری من بندازم روی خودم...
بی توجه به حرف هاش می گم:می دونی این هفته زندگی من چه قدر تغییر کرده؟
آزرده خاطر میگه نه من که یه درختم اینجا همیشه نشستم.
این هفته برادرم عینکی شد،منم که همیشه رتبه ی 1 بودم الان 2،3 باریه که میشم 7 یا 10..
خوب باز خوبه پا داری...راه میری...
میدونم من که ناله نکردم ز حالم....اتفاقا خوشحالم ..دوست ندارم همیشه تاپ باشم..دوست دارم خاکی باشم
خاکی بودن که به رتبه ی بالا و پایین نیست...
میدونم من بی جنبه ام....جوگیر می شم خودمو می گیرم.
من که از حرفهات سر در نمیارم...وای چه سرده.......
ولی کلا زیاد نباید سر درس به خودم فشار بیارم
میشه یک کم در باره ی من هم حرف بزنیم...اصلا به من توجه نمی کنی تو..مثلا می خوای خاکی باشی؟
عذر خواهی می کنم و به حرفهاش گوش می دم.....ولی نه از ته دل...
من خیلی خود خواهم باید ...ااخلاقم رو بازسازی کنم وبرای درختم پتو بیارم.

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

شب پر ستاره و جیغ در کافه ی شبانه




از تخت خوابم بلند شدم. اصلا زبانم از تکرار درس ها دست بر نمی داره......



جیغ ...ادوارد مونش..........بسه دیگه می خوام راحت بخوابم نمی شه.....



کفش های پشمالوی خوابمو می پوشم می رم پایین. از در خونه می رم بیرون. آسمون چرا انقدر عجیبه صاف نیست. شبیه دریا پر تلاطمه.حرکت می کنه...سر درد دارم از کنار کافه ی شبانه ی دم در خونمون می گذرم کسی در هوا ی آزاد بیرون خانه ننشسته...



با لباس خواب خنکم در خیابان راه می روم...کسی در خیابان نیست..می دوم..... می خواهم به چیزی برسم..نمی دانم چیست ...امروز در خانه ای تولد برقرار است ولی من دعوت نیستم.......من بیگانه ام.



می دوم...و می دوم ...از تنها ماندن در وسط این پل بلا تکلیفی می ترسم...همانجا ایستادم ...نه راه پیش دارم نه راه پس...همانجا می ایستم ...جیغ می زنم.......خیالم راحت است دیگر مثل طوطی درسها را بلغور نمی کنم...فکرم آزادانه پرسه می زند.... در خیابان ها در شب پر ستاره شنا می کنم.... به کفه ی شبانه می روم...قهوه ای می خورم وآروم می شم..میرم راحت می خوابم.

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

ماه و ماهی اش ،ماهی و ماهش

چشمامو بستم .خسته ام از ماهی های بی بال.
من می خواهم ماهی ام پرواز کند.برود برسد به ماه..
ماه خودش.
ولی او در دریا سرگردان است..
ماهی من از موقعی که از ماه اش جدا شده چشم هایش را بر هم نگذاشته
و ماه هم،... ماه هم از موقعی که از ماهی من جدا شده چهره ی ناراحتش را برای ما عرضه می کند
شب 14 هر ماه، ماه قرص کاملش را به روی زمین می گشاید و دنبال ماهی اش می گردد.
ماهی من اول در تنگش بود .
هر روز به من می گفت که من ماهی تو نیستم.. ماهی ماهم.مرا به دریا بسپر تا پیدایش کنم
به دریا سپردمش.
به او گفتم در دریا ماه اش را پیدا نمیکند . ولی گفتم آنجا ماهش را پیدا نمی کند..فقط عکسش را پیدا می کند.
دمش را تکان داد ورفت.
دریا جای پیدا کردن ماه نیست باید پرواز کنی...........
ماهی ام هنوز چشمش را بر هم نگذاشته.
دیگران می بینند فکر می کنند چشمانش آگاه است .
ولی او ماتش برده.
او پرت پرت است.
ماه هنوز ناراحت مرا نگاه می کند وماهی هم چشمانش را بر هم نگذاشته.

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

تو سری

سر کلاس نشسته بودم. معلوم نبود باید بشینم ،برم؟ مشاور اومد تو کلاس و گفت گروه A برن خونه.
نگاهی کردم که منظورم این بود خوب از نیم ساعت پیش که اینجا نشستم نمی شد بگین ما بریم؟
نگاهم رو دید و گفت پس بشینین من الان کارنامه های آزمونتونو براتون بیارم.....
ای وای مهتاب خاک تو سرت با این نگاهات !!!تو افت کردی بدبخت....
زنگ پیش هم معلم زبان گفت برد و دیده ومن افت کردم.
مشاور اومد دو تا زد تو سرم(واقعا زد) گفت تو دفعه ی قبل رتبه ات 1 شده بود الان شدی 7
منم گفتم که خودم که نسبت به خودم پیشرفت کردم.در صدم رفته بالا. بقیه جوگیر شدن از من زدن بالا!
خب زحمت کشیدی ....می خواستی چی کار کنن؟ مثل سیب زمینی فقط پیشرفت تو رو تماشا کنن؟ بیدار شو!!!

نتیجه:افسردگی و تلاش بیشتر. تا ببینیم امتحان فردا چه می شود.خوندم.ولی یه حس استرس...نه من شجاعم ....استرس هم ندارم

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه


بارون می آد. برین بیرون زیر بارون خوب خیس شین. سرتون رو بالا بگیرین .تو کوچه ی خلوتی برقصین وبپرین تو چاله ها .

چتر نبرین.می خواین چی کار؟

برین با بارون برقصین.

دستاتون رو باز کنین و خنکیش رو بغل کنین...

وای چه حس خوبی........

it's raining

.it's pouring.

the old man is snoring.

he went to bed and bumped his head he never got up in the morning

شعری بود که تو مهد کودک وقتی بارون می اومد می خوندم.یه جورایی شعر به نظرم خشن می آد

کفش ها

کفش های من خیلی قشنگ هستند بعضی موقع ها توی اتوبوس یا مترو که هستم به جای اینکه بیرون رو نگاه کنم به کفشهام نگاه می کنم. رنگشون سبزه .سبز چمنی.برای همینه که همیشه نمی تونم با بقیه ی لباس هام ستشون کنم.ولی به هر حال می پوشمشون.کاری به اینکه به چی میان به چی نمیان ندارم.
اصولا کفش های کثیف رو بیشتر دوست دارم ،به نظرم اینجوری طبیعی تره .کفش های نو همیشه نو نمی مونن.تا حد مرگم از کسانی که تا روی کفش نوشون یک کم خاک می گیره یا یک لگد کوچولو می خورن،زود عزا میگیرن که وای کفشم کثیف شد!دستمال بر میدارن پاکش می کنند،بدم میاد.دست بردارین!من می پرم توی چاله های آب .کفش هامو پاک نمی کنم..به نظرم کفش مثل جین می مونه هر چه بگذره از عمرش خوشگل تر می شه .کفش های من الان به حد اعلای زیباییشون رسیدن.عالین.تابستون گرفتمشون.و تا آلان تو همه ی چاله چوله ها ی خییابون باهاشون پریدم.
به نظرم آدم ها هم باید مثل کفش های من باشند .با سر برن توی چیز های خطرناک،چیزهایی که ازش میترسن.تا تجربه ی که کسب می کنند توی وجودشون نقش ببنده و اون ها رو مثل کفش های من خوشگل کنه.کسانی که از تجربه می ترسند و کفش وجودشو رو بی تجربه می گذارند به نظر من ترسو میشن.به درد پشت ویترین می خورند.نه به درد دنیای بیرون.مهم اینه که آدم در محیط های بد سالم بیرون بیاید.نه این که از ترس کثیف یا خراب شدن اصلا جرات نکند وارد هیچ محیطی بشود.

وقتی کفاش یک کفش ضد آب برای خودش درست می کند نباید از خیس شدنش بترسد."