۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

شال گردن بلند و پیانو زدن توی هوا با کمی لیلی کردن

دختره خیلی آدم جاه طلبی بود .همین ها باعث می شد که آدم از خود راضی، تشنه ی محبت، و... باشه .از اون دست خصوصیاتی که اگه در وجود یک آدم باشه بعضی موقع ها حرصت رو در میاره .تو خیابون راه می رفت لیلی میکرد سرشو میگرفت بالا .با دستهاش تو هوا پیانو می زد .می خواست بگه آدم متفاوتیه .خوب با این کارهایی که میکرد بود!!! ولی واسه چی؟!همیشه جدل میکرد. مودی بود .بعضی موقع ها خیلی خوشحال بود بعضی موقع ها افسرده .
همیشه می خواست مخالف جریان آب شنا کنه.با همه مخالفت می کرد.
البته عصبی هم بود .زود هیجان زده می شد .جوگیربود.بعد از مدتی کار به جایی کشید که تا یک فیلم می دید مدام ادای بازیگراش رو درمیاورد.دیگه با بقیه مخالفت نمی کرد .دیالوگ فیلم هایی که دیده بود رو بلغور می کرد، به بقیه تحویل می داد .تنها خصوصیتی که هنوز از قبل در وجودش مانده بود مودی بودنش بود .اونم فقط به خاطر اینکه .همش ادای شخصیت های متفاوت رو در می آورد.یک شخصیت عصبی ،یک شخصیت آرام.کلا دورو شده بود.
یه روز فهمید خودشو گم کرده ازبس ادای این واون رو در آورده بود .یاد اون دختری افتاد که راه می رفت تو خیابون تو هوا پیانو می زد.همون دختری که شال گردن بلند دور گردنش می بست .اونی که تیپش هر ماه عوض نمی شد.
تصمیم گرفت بره اون دختر رو پیدا کنه.همه ی جا هایی که فکر می کرد اون دختر رو می تونه پیدا کنه گشت.
پارک ته کوچه،کلاس پیانو،...مغازه ی سر کوچه...همه جا..نبود...
خسته شده بود وباران می آمد .ساختمانی کنارخیابان بود که در پشتی ان باز بود .از در رفت تو تا خشک شود.
وارد که شد ،مدتی طول کشید تا چشمش به نور تاریک اتاق عادت کند .وقتی دیدش متمرکز شد.فهمید که روی یک سن است در یک سالن همایش مخروبه.همان جا ایستاد و تمام شخصیت های فیلم هایی که دیده بود،همه ی دیلوگ ها،مونولوگ ها،سولی لوگ هایشان را ادا کرد.زمان در ذهنش دیگر معنی نداشت.وقتی هر آنچه می دانست را ادا کرد.از همان در بیرون آمد که برود خانه.همانطور که راه می رفت متوجه شد دارد لیلی میکند.انگشانش به طور موزونی حرکت می کند....مثل نواختن...پیانو!!!!
از آن روز به بعد اورا هر روز می توان در ان سالن تئاتر دید .که دارد نمایش اجرا می کند.هر روز خود را گم میکند و دوباره پیدا می کند.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

من یک پروانه ی بی عرضه ام

سر کلاس خلاقیت نمایشی بودم .شش دنگ حواسم به درس بود محو درس بودم.کنار پنجره.نشسته بودم و آفتاب ساعت یک صورتمو نوازش می کرد وحسابی خمار شده بودم.دیدین وقتی آرامش کامل دارین تو دلتون یه حسه خیلی خوب موج می زنه؟! من همون حس رو داشتم .همه ی دل مشغولی هایم رو فراموش کرده بودم وبه درس گوش می دادم.
معلمم داشت وظایف منشی صحنه را به ما توضیحح می داد که حس کردم چیزی دارد پرتو های نور را می شکافد وشعاع های آفتاب رو به رقص وا داشته ..به طرف پنجره که نگاه کردم دیدم پروانه ای دارد خودش را به پنجره می کوبد .مست و با انگیزه ولی با کمال وقار،خود را به پنجره نزدیک می کند به شیشه می خورد و دوباره خیز برداشته و کارش رو ادامه می دهد. یک لحظه با خودم فکر کردم که چرا دارد این کار را می کند؟فهمیدم گلدان شمعدانی که این طرف پنجره است دلش رو برده.
.یاد شعری از منطق الطیر عطار به اسم پروانه ی بی پروا افتادم.همونی که سه تا پروانه بودن که 2 تاشون مدعی عشق به پروانه بودندولی عشقشون واقعی نبود .ولی سومی عاشق واقعی بود و رفت روی شمع نشست و خود با شمع یکی شد.مونده بودم این جزو کدوم یکی از پرونخ ها بودم.به این نتیجه رسیدم که موع چهرم پروانه است داره با تمام وجودش سعی می کنه به چیزی که ی خواد برسه ولی شیشه جلوشو گرفته.من مثل اون پروانه ام می خوام دانشگاه تئاتر بخونم ولی شیشه ای به اسم والدین نمی گذارند!می گن کارگاه آزاد بازیگری برم بهتره.تا اینکه رشته ی اصلیم تئاتر باشه.شاید من بی عرضه ام که نمی تونم شیشه رو بشکنم.ولی دارم سعی خودمو می کنم.هی خودمو می زنم به پنجره تا به گلدون برسم.

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

یک کنکوری

من یک کنکوریم.

زندگیم فعلا خیلی استرس داره.مهرم خیلی زود آبان شد.می ترسم.......می ترسم قبول نشم....رشته ام هنره ...می خوام نقاش و بازیگر شم.عاشق رشته ام هستم .ماهه.این وبلاگم واسه خودم ساختم. فکر نکنم کسی بیاد بخونتش ....شاید هم اومد ولی اصلا به من چه... می خوام توش همه چی بنویسم...داستان ....هر چی .....دلم شور می زنه باید درس بخونم ...پس چرا پای اینترنتم ؟؟؟؟؟می خوام خستگیمو با نوشتن تخلیه کنم.........تا سال دیگه که یا قبول شدم یا پشت کنکور موندم بیام ببینم که سال پیشش په حسی داشتم....

الانم باید برم درس بخونم.
.

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

جمعی از ایرانیان در مراسم اسکار



به گزارش BBC
۱۰ کارگردان، نویسنده و بازیگر سینمای ایران به دعوت آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا (اسکار) به این کشور سفر می کنند.
رخشان بنی اعتماد، ابراهیم حاتمی کیا، فاطمه معتمد آریا، امین تارخ، رضا میرکریمی، محمدمهدی عسگرپور، فرهاد توحیدی، مجتبی راعی، علیرضا رئیسیان و مجتبی میرتهماسب اعضای این هیأت هستند که در مجموعه برنامه ای به نام "از نزدیک و شخصی" در لس آنجلس حضور خواهند یافت.
فاطمه معتمد آریا، بازیگر سینما و عضو این هیأت به بی بی سی فارسی گفت که این سفر در پاسخ به سفر ۸ عضو آکادمی اسکار به ایران در زمستان سال ۱۳۸۷ انجام می شود.
به گفته خانم معتمد آریا، دعوت از فیلمسازان ایرانی یک دعوت "کاملا صنفی" است و ربطی به روابط سیاسی دو کشور ندارد.
برنامه "از نزدیک و شخصی" که با همکاری آرشیو فیلم و تلویزیون دانشگاه کالیفرنیا برگزار می شود، به نمایش چند فیلم ایرانی و گفت و گو با دست اندرکاران آن اختصاص دارد.
فیلم هایی چون به همین سادگی (رضا میرکریمی)، بانوی گل سرخ (مجتبی میرتهماسب)، به نام پدر (ابراهیم حاتمی کیا)، سفر به هیدالو (مجتبی راعی)، مادر (علی حاتمی)، پرونده هاوانا (علیرضا رئیسیان)، گیلانه (رخشان بنی اعتماد) و هفت و پنج دقیقه (محمدمهدی عسگرپور) در این برنامه به نمایش در خواهد آمد.
در زمستان سال ۱۳۸۷ سفر گروهی از اعضای آکادمی اسکار به ایران که به دعوت خانه سینما انجام شده بود، مخالفت هایی را در ایران برانگیخت.
جواد شمقدری، مشاور وقت رئیس جمهوری ایران که اکنون به عنوان معاون سینمایی وزیر ارشاد معرفی شده است، در جریان آن سفر گفته بود: "مسئولات سینمایی تنها موقعی حق دارند با اعضای آکادمی اسکار و سینماگران هالیوود جلسه رسمی داشته باشند که آنها به خاطر توهین ها و افتراهایی که به ملت ایران در طی سی سال گذشته روا داشته اند عذرخواهی کنند."
او ساخت فیلم هایی مانند "بدون دخترم هرگز"، "۳۰۰" و "کشتی گیر" را نمونه هایی از توهین سینماگران آمریکایی به ایران دانسته بود.