۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

چقدر خوشبختیم!!!

چقدر کورم!!!
نمی بینم چقدر خوبی دور وبرم ریخته..
هر وقت یه چیزی رو می خوام به دست بیارم می گم..اینو بگیرم دیگه هیچی نمی  خوام..خوشحال ترین آدم روی دنیا میشم.
میگم: این کارو کنم دیگه همه چی درست می شه..
ولی وقتی به چیزی که خواستم می رسم ، مدت زیادی نمی گذره که ذهنم پر خواسته های جدید می شه و باز شروع می کنم به ناله کردن.
ولی دیگه تموم شد.
چشمامو باز کردم.چیزهای خیلی کوچیک تو دنیا هست که میتونه منو خیلی خوشحال کنه. چیزهایی که نبودنشون بدبختی واقعیه.
چیزهایی مثل خانواده،سلامتی،این که جنگ نداریم،زلزله نیومده،شب راحت می خوابیم و...
بعد به این نتیجه رسیدم که آرزو هایی که دارم..حتی اگه بهش نرسیم هم ضرری بهمون نمی زنه...
چیزهایی مثل داشتن ipad ، مهاجرت به کانادا ،رفتن به فرانسه،درس خواندن در UCLA  یا emily carr..
اینا اگه نشه هم ملالی نیست...من که خانواده ام پیشم هستن و شب راحت سرمو میذارم رو بالش.
و برای این که انقدر خوشبختم می خوام تشکر کنم از عالم هستی و خدایی که همشو آفرید.
کلمات زیادن : merci-ممنون-thank you-متشکرم.
چرا نگیم؟
چرا برای هر چی داریم ممنون نباشیم؟

پ.ن:ماهی هامو آوردم بالای صفحه. جاشون تنگ بود..دیگه بزرگ شدن ...فلس هاشونو هم رنگ کردن

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

غرق شده ام...چه باک؟

غرق شده ام..
بیرون آمدن از این دریا خیلی کار سختی است.
موج هایش به بدنم می خورد و من ازهیجان ضربان قلبم تند می شود.
 این دریا برای من مانند  ساحل است.
مردم در ساحل خودشان به من بگویند غرق شدی...می گذارم در فکر بیهوده ی خود بمانند.
من در واقعیتی بالقوه غرقم...که چی؟
و در این دریا آن قدر می مانم که بالقوه ام به واقعیتی واقعی تبدیل شود..

‍پ.ن:ببخشید انقدر دیر دیر می نویسم...مغزم اندکی صنعتی شده :)