۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

شب پر ستاره و جیغ در کافه ی شبانه




از تخت خوابم بلند شدم. اصلا زبانم از تکرار درس ها دست بر نمی داره......



جیغ ...ادوارد مونش..........بسه دیگه می خوام راحت بخوابم نمی شه.....



کفش های پشمالوی خوابمو می پوشم می رم پایین. از در خونه می رم بیرون. آسمون چرا انقدر عجیبه صاف نیست. شبیه دریا پر تلاطمه.حرکت می کنه...سر درد دارم از کنار کافه ی شبانه ی دم در خونمون می گذرم کسی در هوا ی آزاد بیرون خانه ننشسته...



با لباس خواب خنکم در خیابان راه می روم...کسی در خیابان نیست..می دوم..... می خواهم به چیزی برسم..نمی دانم چیست ...امروز در خانه ای تولد برقرار است ولی من دعوت نیستم.......من بیگانه ام.



می دوم...و می دوم ...از تنها ماندن در وسط این پل بلا تکلیفی می ترسم...همانجا ایستادم ...نه راه پیش دارم نه راه پس...همانجا می ایستم ...جیغ می زنم.......خیالم راحت است دیگر مثل طوطی درسها را بلغور نمی کنم...فکرم آزادانه پرسه می زند.... در خیابان ها در شب پر ستاره شنا می کنم.... به کفه ی شبانه می روم...قهوه ای می خورم وآروم می شم..میرم راحت می خوابم.

۲ نظر:

کافه چی گفت...

سلام عزیز
ممنونم که بهم سر زدی
اکثر پستهات را خوندم و با نظر شما موافق ترم رشته تئاتر را اگه از طریق دانشگاه ادامه بدی موفق تری دوره های ازاد هم بد نیست سعی کن همیشه تصمیم نهایی را خودت بگیری هیچ وقت اجازه نده حتی نزدیک ترین افراد زندگیت برات تصمیم بگیرند وهیچ وقت هم بدون مشورت و فکر تصمیم نگیر ...
راستی لینک شدی

2nya گفت...

merci k umadi baram jaleb bud k chejuri mano peida kardi!!!!webet khoshmele man asheghe honaram