۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

تو سری

سر کلاس نشسته بودم. معلوم نبود باید بشینم ،برم؟ مشاور اومد تو کلاس و گفت گروه A برن خونه.
نگاهی کردم که منظورم این بود خوب از نیم ساعت پیش که اینجا نشستم نمی شد بگین ما بریم؟
نگاهم رو دید و گفت پس بشینین من الان کارنامه های آزمونتونو براتون بیارم.....
ای وای مهتاب خاک تو سرت با این نگاهات !!!تو افت کردی بدبخت....
زنگ پیش هم معلم زبان گفت برد و دیده ومن افت کردم.
مشاور اومد دو تا زد تو سرم(واقعا زد) گفت تو دفعه ی قبل رتبه ات 1 شده بود الان شدی 7
منم گفتم که خودم که نسبت به خودم پیشرفت کردم.در صدم رفته بالا. بقیه جوگیر شدن از من زدن بالا!
خب زحمت کشیدی ....می خواستی چی کار کنن؟ مثل سیب زمینی فقط پیشرفت تو رو تماشا کنن؟ بیدار شو!!!

نتیجه:افسردگی و تلاش بیشتر. تا ببینیم امتحان فردا چه می شود.خوندم.ولی یه حس استرس...نه من شجاعم ....استرس هم ندارم

هیچ نظری موجود نیست: