۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

ماه و ماهی اش ،ماهی و ماهش

چشمامو بستم .خسته ام از ماهی های بی بال.
من می خواهم ماهی ام پرواز کند.برود برسد به ماه..
ماه خودش.
ولی او در دریا سرگردان است..
ماهی من از موقعی که از ماه اش جدا شده چشم هایش را بر هم نگذاشته
و ماه هم،... ماه هم از موقعی که از ماهی من جدا شده چهره ی ناراحتش را برای ما عرضه می کند
شب 14 هر ماه، ماه قرص کاملش را به روی زمین می گشاید و دنبال ماهی اش می گردد.
ماهی من اول در تنگش بود .
هر روز به من می گفت که من ماهی تو نیستم.. ماهی ماهم.مرا به دریا بسپر تا پیدایش کنم
به دریا سپردمش.
به او گفتم در دریا ماه اش را پیدا نمیکند . ولی گفتم آنجا ماهش را پیدا نمی کند..فقط عکسش را پیدا می کند.
دمش را تکان داد ورفت.
دریا جای پیدا کردن ماه نیست باید پرواز کنی...........
ماهی ام هنوز چشمش را بر هم نگذاشته.
دیگران می بینند فکر می کنند چشمانش آگاه است .
ولی او ماتش برده.
او پرت پرت است.
ماه هنوز ناراحت مرا نگاه می کند وماهی هم چشمانش را بر هم نگذاشته.

هیچ نظری موجود نیست: