۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

عجیب ترین و قشنگ ترین موجود دنیا

از راه رسیدم..خسته از راه.....لبخند بی حالی بهشون زدم وگفتم
سلام..
بوسم کرد و گفت برو بالا لباساتو عوض کن..
هنوز به خاطر دیروز از دستش عصبانی بودم..و با اینکه میدونسم قسمتی از دعوای دیروز تقصیر من بود،ولی به روی خودم نیاوردم.
رفتم بالا ...
تا از در رفتم تو چشمم به یک جعبه کادو افتاد..تعجب کردم...
رفتم نزدیک و روبانشو محتاطانه کشیدم....
در جعبه رو باز کردم.. ونفسم حبس شد...
یک CD Beethoven for relaxation،سه تا کتاب از کاریکاتور های سامپه....
دو تا تابلوی کوچیک نقاشی ،که یکیش یک مرده که داره ساکسافون می زنه(صحنه ای که من دوست دارم توی فیلم بازی کنم)...
و...یک فیلم. وای...یک فیلم.....فیلمی که خیلی می خواستمش....."Life is beautiful"
اشکم در اومد....
دویدم پایین...و سفت بغلش کردم...
جیغ می زدم و دور پذیرایی می رقصیدم و گریه می کرم..
با خودم فکر کردم ،مادر ها عجیب ترین موجودات دنیان....
اصلا به فکر خودشون نیستن....به فکر تو هستند،بچه شون...
تو رو از خودت هم بهتر می شناسن
انقدر بچه شون رو دوست دارن که انقدر زود غرور خودشون رو می شکنن...
هیچکی به پاشون نمی رسه......

هیچ نظری موجود نیست: