۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

گل های نمکی....P و پرواز..

چند وقتی بود به خاطر درسها نرفته بود سینما...
با خودش فکر کرد اگه فیلم های هالیوود رو توی سینما نشون می دادن....چه قدر حال می داد..اگه به جای اینکه DVD های فیلم های خارجی رو می گرفت می تونست بره سینما و فیلم ها رو با صدای دالبی ببینه چقدر جو گیر می شد...نه شاید این موضوع زیاد براش خوب نباشه...
یاد چند سال پیش افتاد که برای اولین بار دزدان دریایی کارائیب رو تماشا کرد.....تا فیلم تموم شد چاقو برداشت و روی دستش حرف
P رو کند.....که یعنی مخفف Pirate
به دستش نگاه کرد،هنوز رد اون زخم روی دستش کاملا معلوم بود...با اینکه اون موقع باباش خیلی دعواش کرده بود ولی خودش اون P رو خیلی دوست داشت.
توی ذهنش فیلم های روی اکران رو دوره کرد:"برم هرشب تنهایی؟ نه تابستون نقدشو رفتم..ولی خیلی قشنگ بود..دوباره برم؟ نه..." اون دفعه ای که رفته بود حالش خیلی عوض شده بود....عینک باباش رو به چشماش می زد ومی رفت جلوی آینه دماغشو جمع می کرد.. بعد عینک رو در می آورد،یه دیالوگ می گفت و گریه می کرد...
سر شام نمک دون رو بر می داشت وروی میز نمک می ریخت . با نمک ها گل می کشید....باباش دوباره دعواش کرد گفت چته؟مهتاب گریه اش گرفت...
آخر تصمیم گرفت بره فیلم شبانه...
توی راه یاد موقعی افتاد که کلاس چهارم بود..همه اون موقع دیوونه ی هری پاتر بودن خوب اینم همینطور..ولی یک کم اغراق آمیز تر...باباش برای تولدش یک جاروی بزرگ درست کرد.....
نزدیک بود با اون جارو از طبقه ی چهارم پرواز کنه...
وسط خیابون خشکش زد.....
وقتی خودش بازیگر شه چی؟ !!نکنه اون موقع هم اون قدر تحت تاثیر نقشش قرار و دیگه نتونه بیاد بیرون؟!
نکنه.......

هیچ نظری موجود نیست: