۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

من یک پروانه ی بی عرضه ام

سر کلاس خلاقیت نمایشی بودم .شش دنگ حواسم به درس بود محو درس بودم.کنار پنجره.نشسته بودم و آفتاب ساعت یک صورتمو نوازش می کرد وحسابی خمار شده بودم.دیدین وقتی آرامش کامل دارین تو دلتون یه حسه خیلی خوب موج می زنه؟! من همون حس رو داشتم .همه ی دل مشغولی هایم رو فراموش کرده بودم وبه درس گوش می دادم.
معلمم داشت وظایف منشی صحنه را به ما توضیحح می داد که حس کردم چیزی دارد پرتو های نور را می شکافد وشعاع های آفتاب رو به رقص وا داشته ..به طرف پنجره که نگاه کردم دیدم پروانه ای دارد خودش را به پنجره می کوبد .مست و با انگیزه ولی با کمال وقار،خود را به پنجره نزدیک می کند به شیشه می خورد و دوباره خیز برداشته و کارش رو ادامه می دهد. یک لحظه با خودم فکر کردم که چرا دارد این کار را می کند؟فهمیدم گلدان شمعدانی که این طرف پنجره است دلش رو برده.
.یاد شعری از منطق الطیر عطار به اسم پروانه ی بی پروا افتادم.همونی که سه تا پروانه بودن که 2 تاشون مدعی عشق به پروانه بودندولی عشقشون واقعی نبود .ولی سومی عاشق واقعی بود و رفت روی شمع نشست و خود با شمع یکی شد.مونده بودم این جزو کدوم یکی از پرونخ ها بودم.به این نتیجه رسیدم که موع چهرم پروانه است داره با تمام وجودش سعی می کنه به چیزی که ی خواد برسه ولی شیشه جلوشو گرفته.من مثل اون پروانه ام می خوام دانشگاه تئاتر بخونم ولی شیشه ای به اسم والدین نمی گذارند!می گن کارگاه آزاد بازیگری برم بهتره.تا اینکه رشته ی اصلیم تئاتر باشه.شاید من بی عرضه ام که نمی تونم شیشه رو بشکنم.ولی دارم سعی خودمو می کنم.هی خودمو می زنم به پنجره تا به گلدون برسم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

jaleb bood. kheily khoobe ke e hameye nokate rize doro baret deghat mikoni

Paranshid گفت...

Mahtabi dalamaleikom khoondam matneto ,jeddan afffarrrin kheili zehnet khallaqe va mitooni az har chiz ke doro varet ettefaq miofte khoob elham begiri.
Realy congratulation.