غرق شده ام..
بیرون آمدن از این دریا خیلی کار سختی است.
موج هایش به بدنم می خورد و من ازهیجان ضربان قلبم تند می شود.
این دریا برای من مانند ساحل است.
مردم در ساحل خودشان به من بگویند غرق شدی...می گذارم در فکر بیهوده ی خود بمانند.
من در واقعیتی بالقوه غرقم...که چی؟
و در این دریا آن قدر می مانم که بالقوه ام به واقعیتی واقعی تبدیل شود..
پ.ن:ببخشید انقدر دیر دیر می نویسم...مغزم اندکی صنعتی شده :)
بیرون آمدن از این دریا خیلی کار سختی است.
موج هایش به بدنم می خورد و من ازهیجان ضربان قلبم تند می شود.
این دریا برای من مانند ساحل است.
مردم در ساحل خودشان به من بگویند غرق شدی...می گذارم در فکر بیهوده ی خود بمانند.
من در واقعیتی بالقوه غرقم...که چی؟
و در این دریا آن قدر می مانم که بالقوه ام به واقعیتی واقعی تبدیل شود..
پ.ن:ببخشید انقدر دیر دیر می نویسم...مغزم اندکی صنعتی شده :)
۱ نظر:
دمت جيـــــــــــــــــــز
ارسال یک نظر